در لبانم  غنچه لبخند پژمرده است   نغمـه ام دلگیر وافسرده است

نـه سرودی نـه سروری  نـه هم آوازی نـه شوری

زندگی گویی ز دنیـا رخت بربسته است

یـا کـه خاک مرده روی شـهر پاشیده است    

این چه آیینی چه قانونی چه تبعیدی است

من از این آرامش  سنگین و صامت عاصی ام دیگر

من از این آهنگ یک سال مکرر عاصی ام دیگر

من سرودی تازه مـی خواهم

  ی شوری نشاطی نغمـه ای فریـادهای تازه مـی خواهم

من بـه هر آیین و مسلک کوی را از تلاشش باز دارد یـاغی ام دیگر

 من تو را درون امـید دیرین سال خواهم کشت  من امـید تازه مـی خواهم

افتخاری آسمان گیر و بلند آوازه مـی خواهم

کرم خاکی نیستم من  کرم خاکی نیستم من که تا بمانم درون مغاک خویشتن خاموش

  نیستم شب کور کز خورشید روشن گر بدوزم چشم

آفتابم من آفتابم من کـه یک جا یک زمان ساکن نمـی مانم

با پر زرین خورشید افق پیمای روح خویش  

من تن بکر همـه گل های وحشی را نوازش مـی کنم هر روز

جویبارم من جویبارم من کـه تصویر هزاران پرده بر پیشانیم پیداست

  موج بی تابم کـه بر ساحل صدفها آورم همراه

 کرم خاکی نیستم من نیستم  من آفتابم جویبارم موج بی تابم

تا بـه چند اینگونـه  درون یک دخمـه بی پرواز ماندن

   که تا به چند اینگونـه  با صد نغمـه بی آواز ماندن

شـهبر ماست مانی را بـه زیر چنگ پرواز بلند خویش داشت

آفتابی را بخواری درون حریم  ریشخند خویش داشت

  گوش سنگین خدا از نغمـه شیرین ما پر بود

زانوی نصف النـهار از پایکوب هر روز ما چو بید از باد مـی لرزید

اینک این آواز و پرواز بلند و این خموشی وزمـینگیری

اینک آن هم بستری با خورشید واین هم خوابگی با مادر ظلمت

من  کـه هرگز  سر بـه تسلیم خدایـان هم نخواهم داد

گردن من زیر بال کهکشان هم خم نمـی گردد

زندگی یعنی تکاپو زندگی یعنی هیـاهو

زندگی یعنی شب نو روز نو  اندیشـه نو زندگی یعنی غم نو پیشـه نو حسرت نو

زندگی بایست سرشار از تکان و تازگی باشد

زندگی بایست درون پیچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بگسیرد

 گر چه این به منظور مقصدی بیـهوده باشد

زندگی همچنان آب است   آب اگر راکد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت وبوی گند مـیگیرد درون هلال آبگیرش غنچه لبخند مـی مـیرد

آهوان عشق از آب گل آلودش نمـی نوشند

مرغکان شوق درون آیینـه تارش نمـی نوشند

من سر تسلیم بردرگاه هر دنیـای نادیده  فرو مـی آورم جزمرگ

من ز مرگ از آن نمـی ترسم کـه پایـانی هست بر طومار یک آغاز

بیم من از مرگ یک افسانـه دلگیر  بی آغاز و پایـان است

من سرودی را کـه عطر کهنـه درون گلبرگ  الفاظش  نـهان باشد نمـی خواهم

من سرودی تازه خواهم خواند کزگوش نشنیده باشد

من نمـی خواهم بـه عشقی سالها پابند بودن

 من نمـی خواهم اسیر سحر یک لبخند بودن

من نـه بتوانم ناز از یک چشم نوشیدن

من تازه عشق تازه مـی خواهم

قلب من با هر نفس یک آرمان تازه مـی خواهد

ام با هر نفس یک شوق یک درد بی اندازه مـی خواهد 

من زبانم لال حتی یک خدا را سجده قرنـها او را پرستیدن

یـا ز خشم یک خدا همواره ترسیدن

 یـا بـه یک مذهب همـیشـه پای یک ایمان فشردن  دل نمـی بندم

من خدای تازه مـی خواهم

گر چه او آتش قهرش بسوزاند سراسر ملک هستی را

گر چه او رونق دهد آیین مطرود و حرام مـی پرستی را

من بـه ناموس قرون بردگی ها یـاغیم من

 یـاغیم من گر بگیرندم ببندندم

گر بـه دار آرزوهایم بیـاویزند

گر بـه سنگ ناحق تکویر استخوان شعر عصیـان فروزم را فرو کوبند

من از این بعد یـاغیم دیگر

. اهنگ داریوش خدایا قسم بر اخترانت . اهنگ داریوش خدایا قسم بر اخترانت : اهنگ داریوش خدایا قسم بر اخترانت ، اهنگ داریوش خدایا قسم بر اخترانت




[من بـه دیدار خدا رفتم درون آن سر عشق اهنگ داریوش خدایا قسم بر اخترانت]

نویسنده و منبع |